بيا...

چشمـــــــهای من و تو

بیش تر از لـــــبهایمان با یکدیگر سخن می گویند

می دانم

دلمان برای این روزها بسیار تــــــنگ خواهد شد...

 

بیا خط بکش بر سکوت دل

بیا بغض این ابر را پاره کن

بیا  يک سفر پا به پایم بیا

سکوت دلم را بیا چاره کن

بیاخسته ام از شب و گریه ها

از این قصه تلخ و بی انتها

بیا خط بکش بر سکوت دلم

هنوز فرصتی هست بیا

رها کن سکوتی رو که بین ماست

بیا لحظه لحظه منو تازه کن

که من زنده می شوم به لبخنده تو

بیا عشقتو با دلم اندازه کن

بیا عاشقم باش و باورم کن

که با تو کس غصه ها مو ندید

هنوز اول راه خوشبخته

بیا اخر این ترانه رسید 

 بیا...

دوباره سیب بچین حوا.....من خسته ام......بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند..

خدايا، اگر اراده كني كه ما را بيامرزي.

اين آمرزش نتيجه‌ي فضل توست، و اگر خواستِ تو

كيفر دادنِ ما باشد، اين كيفر هم از عدالت توست.

بر ما منّت گذار و در كار بخشش خود سخت مگير.

از گناهمان درگذر و ما را از عذاب خود رهايي ده

كه ما را طاقت عدل تو نيست، و بي‌بخشايش تو

هيچ يك از ما را اميدِ نجات نباشد.

(دعای دهم صحیفه ی سجادیه)

 

گناه او نیست..این رسم عشق است ...تا نسوزاند پخته ات نمی کند ...

 

من در ترجمه ی سکوت تو  مانده ام 

گاهی احساس می کنم 

که می آیی 

و می خوانی مرا ... 

تمام جان گوش می شوم 

 تا بشنوم  زمزمه ی کلامت را..... 

اگر می بینی  و می خوانی 

بلندتر  نجوا کن بودنت را 

که در این انتظار  

همهمه ها بلای جان من شده اند...

آه که می کشم قلب شیشه ایم بخار می گیرد

و تو ........

 با نگاهت روی آن حکاکی میکنی

دوستت ندارم ......

و من سر ریز میشوم باز

از اینهمه بی مهری تو؟

 

نقاش نيستم..

اما...

تمام لحظه هاي بي تو بودن را

 درد ميكشم....